نامه از بابایی
دیروز من روزه بودم بعد از نمازظهر دراز گشیدم دست تو گوشیم می اوردم تا که خوابم برد
متوجه امدن همسرم نبودم اونم دلش نبامد منو بیدار کنه اروم امده بود یه دوش گرفته
داشت کارای شخصیش انجام میدادکه من با بوی عطرش از خواب بیدار شدم
نگاه به این ور و اون ورم انداختم دنبال گوشیم بودم که من الان چقدر وقته که خوابیدم
دیدم ی ورقه که لوله شده کنار سرم گذاشته بازش کردم دیدم همسر اینو واسم نوشته ...
بسمی تعالی
به چشمان تو می نویسم حکایت بی انتهای عشق را
تا بدانی محبت و عشق را از چشمان تو اموختم
و با تو اغاز کردم که تا ابد عاشقانه دوستت دارم
این جاده عشق همسفر می خواهد و من تو را به خاطر قلب بزرگ ومهربانت برگزیده ام
در این راه سخت تنهایم نگذار ...,
اخرشم نوشته بود تقدیم به پرنسس عزیزم
منم وقتی خوندمش خیلی خوشحال شد انگار کلی بهم انرژی داد
از شما ممنونم عشق من همیشه باعث خوشحالی من هستی
انشا... بتونیم با هم اینده خوبی برای بچه هامون درست کنیم
دوستت دارم...